ارسال شده توسط تاسیانه در 88/5/6:: 8:5 عصر

قلبم کاروانسرایی قدیمی است.
من نبودم که این کاروانسرابود.

پی اش را من نکندم بنایش را من بالا نبردم
دیوارش را من نچیدم.
من که آمدم او ساخته بودوپرداخته
ودیدم که هزارحجره دارد
و از هر حجره قندیلی آویزان که روشن بودومی سوخت.
قلبم کاروانسرایی قدیمی است.
من اما صاحبش نیستم.صاحب این کاروانسرا هم اوست.
کلیدش را به من نمی دهد
درها را خودش می بندد خودش باز می کند
اختیار داریش با اوست.
اجازه ی همه چیز...

قلبم کاروانسرایی قدیمی است
همه می آیند و می روند
وهیچ کس نمی ماند.
هیچ کس نمی تواند بماند...
که مسافر خانه جای ماندن نیست.
می روند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند.


کلمات کلیدی :