سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط تاسیانه در 92/3/20:: 1:12 صبح

یک زوج در اوایل 60 سالگی ، در یک رستوران کوچک رومانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.

ناگهان یک پری کوچک سر میزشان ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادار موندید ، هر کدامتان میتوانید یک آرزو بکنین.

خانم گفت: اووووووووووووووووه، من میخواهم به همراه همسر عزیزم ، دور دنیا را سفر کنم.

پری چوب جادوئیش را تکان داد و دوتا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:خب ، این خیلی رومانتیکه و فقط یکبار در زندگی اتفاق میافته ، خیلی متاسفم عزیزم ولی من آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خود داشته باشم.

خانم و پری سخت ناامید شده بودن ولی آرزو، آرزو دیگه

پری چوب جادوئیش را چرخاند و .....آقا 90 ساله شد!!!

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/3/6:: 9:27 صبح

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد.
به من گفت: نرو که بن بسته!
گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/2/26:: 10:24 صبح

«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»

جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!!!

 


کلمات کلیدی :