سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط تاسیانه در 88/6/26:: 2:35 عصر

می آیند و می خوانند و می روند.
شاید انتظار پیامی را دارند.
در حالی که چشمهایشان جز تیرگی را نمی بیند و گوش هایشان جز هیاهو را نمی شود و اندیشه شان جز توهم را نمی زاید.

باران بر زمین میبارد . آفتاب بر زمین میتابد.
از گندم زار  گندم می روید.
از گلستان گل به بار می نشیند.
کویر تشنه حتی از بلعیدن آب هم ناتوان است.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 88/6/14:: 4:1 عصر

دوام خاطره ها در گذر لحظه ...
این معنایش فراموشی نیست.

نه هر که راست گفت
                         راستی را هم می فهمد.
نه هرکه می بیند
                    تماشا کردن را میداند.
نه هر که می شنود
                        گوشی برای شنیدن دارد.

نه هر که خبر داد
                    اهل راز است.

شاید کسی در جان من کمین کرده باشد
تا درمان مرا  در بهانه ای برای بیمار کردنم جستجو کند.

چه بد طبیبی است ...


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 88/5/18:: 10:4 عصر

ساده بیا دست منو بگیر رو ،
ساده نگیر این همه سادگی رو
ساده نگیر اگه هنوز می تونی ،
پای همه سادگی‌هات بمونی

خسته نشو اگه تمومه راه ،
پیش تو و سادگی‌هات بسته شن
طاقت بیار اگه همه آدما ، از این که پا به پات بیان خسته شن

آخر خط جاده‌های خسته ،
بگو چقدر راه نرفته مونده
پشت دلت وقتی به خون نشسته ،
چند تا ترانه هست که کسی نخونده

دووم بیار خسته نشو از سفر ،
تنهایی‌تم بزار رو دوشت ببر
ترانه باش اونور آخر خط ،
به نقطه می رسی بیا سر خط


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 88/5/6:: 8:5 عصر

قلبم کاروانسرایی قدیمی است.
من نبودم که این کاروانسرابود.

پی اش را من نکندم بنایش را من بالا نبردم
دیوارش را من نچیدم.
من که آمدم او ساخته بودوپرداخته
ودیدم که هزارحجره دارد
و از هر حجره قندیلی آویزان که روشن بودومی سوخت.
قلبم کاروانسرایی قدیمی است.
من اما صاحبش نیستم.صاحب این کاروانسرا هم اوست.
کلیدش را به من نمی دهد
درها را خودش می بندد خودش باز می کند
اختیار داریش با اوست.
اجازه ی همه چیز...

قلبم کاروانسرایی قدیمی است
همه می آیند و می روند
وهیچ کس نمی ماند.
هیچ کس نمی تواند بماند...
که مسافر خانه جای ماندن نیست.
می روند و جز خاک رفتنشان چیزی برای من نمی ماند.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 88/4/25:: 2:8 عصر

شیطان طاقت دیدن عاشق و معشوقی را نداشت گفت: لیلی شدن ، تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.

آنان که سخن شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.

اما مجنون بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد ...


دوباره صداقت و سادگی را فریب دادند...


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 88/4/12:: 9:57 صبح

این عالم عالم بازی هاست وعالمی است که بیشترمردم به حقیقتش نمی رسندوبه بازی تاآخرش مشغول می شوندوهرکدام یک نوع بازی ای می کنند، یک عده مذهب بازی می کنند  یک عده دوست بازی می کنند یک عده هنربازی می کنند یک عده عتیقه بازی می کنند وهرکدام به یک بازی ای مشغول هستند وبه حق مشغول نیستند ،حتی کتاب بازان هم "کمثل الحماریحمل اسفارا "کتاب می خرند جلدمی کنندپهن می کنند جمع می کنند  وکتاب باز هستند ؛حتی عده ای دین را وسیله بازی قرارمی دهند ودین بازودین فروش هستند و نه دیندارولی یک وقتی می فهمند که سودای خام بوده وهیچ چیز نیست؛اما اگرخواستیدبازی کنیدبازی عشق را انتخاب کنیدکه به تعبیرهندی هایعنی بازی آگاهی جهانی ونه این آگاهی محدود وتیره که درهمه انسانها هست،وصل بشویدبه آن آگاهی  مطلق وبرسیدبه دیدارآن صورت جهانی؛

  جهان عشق است ودیگرزرق سازی                    همه بازی است الاعشق بازی    


کلمات کلیدی :