سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط تاسیانه در 92/6/22:: 10:24 عصر

موشی در خانه ی مزرعه دار تله ی موش دید!

 

به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.

 

آنها گفتند: مشکل تو به ما ربطی ندارد!

 

ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید...

 

از مرغ برایش سوپ درست کردند!

 

گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند!

 

نهایتا زن تلف شد.

 

گاو را برای مراسم ترحیم کشتند ودر این مدت...

 

موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و

 

به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر می کرد.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/6/15:: 11:6 عصر

یک زوج اسکاتلندی با برگزاری مراسم ازدواجشان که هزینه ای 1 پوندی در برداشت ثابت کردند با کمترین هزینه ممکن نیز میتوان ازدواج و به قول جوانان ایرانی نیازی به وام ازدواج نیست کرد.

این مراسم شامل کیک ، حلقه های ازدواج ، دسته های گل، ارکستر و حتی عکاس و فیلمبردار بود و خانواده و دوستان نزدیک عروس و داماد نیز در آن شرکت داشتند. آنها موفق شدند با کمترین بودجه لحظات فراموش نشدنی برای خود و دوستان فراهم کنند. بیشترین مبلغ پرداختی توسط عروس و داماد هزینه ثبت رسمی ازدواجشان به مبلغ 70 پوند بود و لباس عروسی که از یک سایت حراجی به مبلغ 1 پوند خریداری شد.

عروس 36 ساله میگوید متوسط هزینه ازدواج در انگلیس اکنون حدود 20 هزار پوند است، اما ما نیازی به یک مراسم آنچنانی نداشتیم و دوست داشتیم پولهایمان را صرف کارهای مهمتری کنیم. به نظر من مهمترین بخش این مراسم، ازدواج با فردی است که عاشقش هستم و قرار است همسرم باشد.

 

این عروس خانم نقاش و داماد ترانه سرا و آهنگساز در سال 2009 با هم آشنا شده و سال گذشته میلادی رسما نامزد شدند. آنها تصمیم گرفتند مراسم ازدواج خود را به سادگی هرچه تمامتر برگزار کنند.

داماد 39 ساله در ارتباط با این مراسم گفت : من و همسرم از حامیان طبیعت هستیم و قرار ما این بود که به ساده زیستی و طبیعت احترام بگذاریم. حتی حلقه های ما دست ساز است و آن را از شاخ بزی که در باغ کنار مزرعه پیدا کردیم تراشیدیم. لباس عروسی نیز از یک سایت حراجی خریداری شد و باقی چیزها را دوستان و آشنایان به ما هدیه کردند. برای مثال کیکهای مراسم را عمه عروس پخته است و ترانه های شاد مجلس را پدر عروس خانم نواخته و عکاس و فیلمبردار نیز از آشنایان داماد هستند و در ازای کمکی که وی قبلا به آنها کرده بود از مجلس او عکس و فیلم تهیه کردند.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/6/1:: 6:2 عصر

نقل قولی از یکی از اساتید دانشگاه:

"چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟

گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟

کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!

گفتم نمیدونم کیو میگی!

گفت همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!

گفتم نمیدونم منظورت کیه؟

گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!

بازم نفهمیدم منظورش کی بود!

اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه...

این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر،

آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه...

چقدر خوبه مثبت دیدن...

یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم ، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟

حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!

وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم...

شما چی فکر میکنید؟

چقد عالی میشه اگه ویژگی های مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقص هاشون چشم پوشی کنیم

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/5/2:: 6:0 عصر

معلم بر روی تابلو رنگ رفته و شکسته کلاس که به دیواری تکیه داده شده بود نوشت

مخلوط ها

و بعد دو لیوان که یکی آب نمک و دیگری نخودچی و کشمش بود را به دانش آموزان نشان داد و از آنها خواست که به اجزای این دو مخلوط دقت کرده و محتویات دو ظرف را با هم مقایسه کنند

بعد از مدتی نماینده کلاس هر دو لیوان را روی میز معلم گذاشت.یکی از لیوان ها کاملا خالی بود و دیگری همچنان پر از آب و نمک بود. معلم درس را تمام کرد و زنگ خورد

جلسه ی بعد معلم از دانش آموزان پرسید: کسی از درس قبل اشکال یا سوالی ندارد؟

رسول دست گرفت و سوال کرد(خانم ما مخلوط ناهمگن رانفهمیدیم!)

معلم دوباره تعریف آن را بر روی تابلو نوشت. رسول سری تکان داد و نشست

مرضیه بی آنکه اجازه بگیرد بلند شد وگفت: (خانم ما مثال مخلوط ناهمگن را نفهمیدیم)

معلم با مهربانی چند مثال جدید زد و مرضیه با نا امیدی نشست

حسن از آخر کلاس گفت خانم اجازه می شود همان مثال مخلوط ناهمگن جلسه ی قبل را دوباره تکرار کنید

عصبانیت در چهره معلم پدیدار شد .ابروهایش را در هم کشید و گفت:چرا سوال تکراری می پرسی من این قسمت را چندین بار است که دارم توضیح می دهم .چرا حواست را جمع نمی کنی؟

حسن که گونه هایش قرمز شده بود .سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: خانم آخه مثال مخلوط ناهمگن خیلی خوشمزه بود!

معلم که تازه به دلیل سوالات دانش آموزانش پی برده بود.لحظه ای سکوت کرد .بغضی در گلویش نشست ولی پرده ای از لبخند برلبانش آویخت و به دانش آموزان معصوم و فقیر خود نگاهی انداخت

و همانجا تصمیم گرفت از جلسه بعد همیشه با یک مخلوط ناهمگن به کلاس برود.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/4/16:: 12:53 عصر

شخصی پشت سر دیگری غیبت می کرد. پیری او را گفت:
تو هرگز به جنگ دشمنان رفته ای؟
گفت:
من حتی از خانه و محله خود بیرون نرفته ام تا چه رسد به جنگ با دشمنان.
پیر گفت:
وای بر تو که دشمنان از دست تو آسوده اند ودوستانت آزرده.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/4/9:: 12:53 عصر

مرداز شدت دردی که تمام تنش را گرفته بود به هوش آمد.
پرستاری آمد کنار تختش و گفت: آقای فوجیما خوش شانس هستید که از بمباران دو روز پیش هیروشیما جان سالم به در برده اید.
این جا در امان هستید.
مردبا صدای ضعیفی پرسید: «مگر این جا کجاست؟
پرستار جواب داد: «ناکازاکی»

**شهری که 2روز بعد از هیروشیما توسط بمب های اتمی آمریکا کاملا منهدم شد.* *

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تاسیانه در 92/4/5:: 2:17 عصر

وقتی کوچک بودیم، بعضی وقت ها همراه با محمود به بابا کمک می کردیم.
محمود مدام می گفت:
نکنه از این پسته ها بخوری.. اگر صاحبش راضی نباشه جواب دادن تو اون دنیا خیلی سخته 
اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد تا پیدایش نمی کرد بی خیال نمی شد.
موقع حساب و کتاب با این که مثل من از صاحب پسته ها دل خوشی نداشت چون همیشه کمتر از حقمون می داد؛ اما باز هم ازش رضایت می گرفت و می گفت:
آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.


کلمات کلیدی :