سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط تاسیانه در 92/7/11:: 9:8 عصر

دختر تنها  از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...

اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن

...... دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...

اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن

……  با من ازدواج می کنی 
. با من ازدواج می کنی 
.
 با من ازدواج می کنی 
.
 با من ازدواج می کنی 
.
 با من ازدواج می کنی ...


یه نگاهی به هم انداختند لپ هاشون گل انداخته بود چون آمادگی پذیرفتن این همه خواستگارو با هم نداشتن در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....


کلمات کلیدی :